پیامک های شهادت امام علی علیه السلام
مولا! اشکهایم، کبوترانیاند که آرزو دارند گره دخیلهایی شوند که به ضریحت بسته شده است. شهادت امام علی علیه السلام تسلیت باد.
پایگاه اطلاعرسانی KHAMENEI.IR به مناسبت فرارسیدن لیالی قدر ماه مبارک رمضان برخی از توصیههای حضرت آیتالله خامنهای برای استفادهی هرچه بهتر و کاملتر از این فرصت گرانبها را مرور میکند:
با سلام
ضمن قبولی طاعات و عبادات شما عزیزان
ثبت نام اردو با نام نویسی 21 نفر از اعضای پایگاه در 15 تیر به پایان رسید
زمان حرکت از چناران: چهارشنبه18 تیر ساعت 18
از بسیجیانی که ثبت نام کرده اند تقاضا می شود که در ساعت تعیین شده در مسجد حضور به هم رسانند
با تشکر
با سلام و عرض احترام خدمت شما بسیجیان گرامی
به اطلاع کلیه بسیجیان پایگاه شهید چمران می رساند جهت ثبت نام اردوی زیارتی مشهد مقدس به نیروی انسانی پایگاه مراجعه فرمائید.
ثبت نام در شب های شنبه14 تیر و یک شنبه 15 تیر ماه بعد از نماز مغرب و عشا ساعت 21 تا 22 انجام می شود.
هزینه اردو : رایگان
برنامه اردو : حرم مطهر امام رضا علیه السلام
ظرفیت ثبت نام : 20 نفر
دانلود پوستر اوقات شرعی ماه مبارک رمضان - مشهد
برای دانلود پوستر اوقات شرعی دیگر شهر ها اینجا کلیک کنید
آنچه در ادامه میخوانید روایتی از این بعد از شخصیت شهید چمران است که به بهانه سالگرد شهادت این عارف مجاهد آمده است.
روایت زیر از زبان "سیدعباس حیدر راکوبی" عضو دسته موتورسواران جنگهای نامنظم بیان شده، که طی آن نحوه عضویت و پیوستن خود و دوستانش را به این ستاد بازگو کرده است.
دکتر چمران یک روز جمعه آمد به پیست موتورسواری گیشا و پرسید که نمیترسید با این سرعت بالا از تپهها پایین میآیید؟ گفتیم نه.
گفت میتوانید در جبهه همین کار را انجام دهید؟ گفتیم بله. گفت آنجا شرایط فرق دارد و زیر آتش دشمن است. چون تجربهای از جنگ نداشتیم گفتیم مسئلهای نیست. فکر کردیم جنگ مثل فیلمهایی است که دیده بودیم.
ما یک عده موتورسوار بودیم که از همه جای تهران به اطراف شهر میرفتیم و موتورسواری میکردیم. یک روز آقایی به اسم محسن طالب زاده آمد و گفت که وزیر دفاع آمده. ما شنیده بودیم که دکتر چمران وزیردفاع است و چند سخنرانیاش را گوش کرده بودیم. آمد به پیست و ما هم رفتیم به دیدار ایشان. لحن خوبی داشت و به همین دلیل محو کلامش شدیم. تکیهکلامش عزیزجان بود. با ما احوالپرسی کرد و از وضعیت موتورسواری پرسید. خیلی خاکی برخورد میکرد. انگار نه انگار وزیر دفاع است.
به من گفت: "بچه کجایی؟"
گفتم: "میدان خراسان."
گفت: "من هم بچه سرپولک هستم."
پرسید: "چند وقت است که موتورسواری میکنی؟"
گفتم: "پنج، شش ساله."
گفت: "آقای طالب زاده چند موتورسوار را همراه کرده که به جبهه بیایند. اگر شما هم دوست داشتید، بیایید نخست وزیری تا به جبهه اعزام شوید. آنجا نیروهای مخصوص هستند که اگر شما با آنها همراه شوید، پدر عراقیها در میآید."
با همین لحن بیان کرد و ادامه داد ما ستاد جنگهای نامنظم تأسیس کردهایم و شما خوب است به آنها بپیوندید.
اواخر آبان بود که به جبهه اعزام شدیم. همان اول گفتند که جایی که میروید جبهه است و توپ و خمپاره دارد و حلوا خیرات نمیکنند. یک قطار را هم همان روزها منفجر کرده بودند.
ما را با اتوبوس و موتورهایمان را به اضافه موتورهای نخستوزیری با کامیون به اهواز بردند. اتوبوس هم نیمهشب در مسیر چپ کرد و شیشههایش شکست. به اهواز رسیدیم و ما را در یک مدرسه مستقر کردند. بعد فرستادند به اردوگاه درب خزینه برای آموزشهای لازم.
البته ما آنجا را به پیست موتورسواری تبدیل کردیم، ولی جلویمان را گرفتند و آموزش دادند. دوباره برگشتیم اهواز و موتورسوارها را در ستاد جنگهای نامنظم در ساختمان استانداری خوزستان مستقر کردند. یک اتاق متعلق به آقای چمران بود، یک اتاق متعلق به رهبر معظم انقلاب ـ که آن زمان با دکتر چمران به اهواز آمده بودند ـ و یک اتاق هم داده بودند به ما موتورسوارها.
ما شنیده بودیم که دکتر چمران وزیردفاع است و چند سخنرانیاش را گوش کرده بودیم. آمد به پیست و ما هم رفتیم به دیدار ایشان. لحن خوبی داشت و به همین دلیل محو کلامش شدیم. تکیهکلامش عزیزجان بود.
اولین بار حضرت آقا را آنجا دیدم. یکبار با موتور از پلههای ساختمان بالا میآمدم که خوردم زمین. حضرت آقا خندیدند و گفتند چرا با موتور از پلهها بالا میآیی که اینطوری بشوی؟ خیلی خاکی با ما رفتار میکردند.
یکبار که بنی صدر با آن بِلِیزِرش آمده بود استانداری جلوی ماشینش تکچرخ زدم و مسافتی را رفتم. حضرت آقا جلوی در استانداری ایستاده بودند. من را که دیدند خندیدند و گفتند: "من را هم سوار موتورت میکنی؟"
سر نترسی داشتند، خیلیها جرأت نمیکردند سوار موتور امثال ما بشوند، ولی آقا خودشان خواستند سوار شوند. خیلی خاکی بودند. لباس نظامی به تن داشتند و مثل بسیجیها بودند.
این مطلب را در ادامه مطلب دنبال کنید
مقام معظم رهبری در تعریف ولایت فقیه می نویسند:
«ولایت فقیه به معناى حاکمیّت مجتهد جامعالشرایط در عصر غیبت است و شعبهاى است از ولایت ائمهى اطهار (علیهم السلام) که همان ولایت رسول الله (صلى الله علیه و آله و سلم) مىباشد.»[1]
بنابر این تعریف، ولایت فقیه از جنس حاکمیت است حاکمیتی که آن را مجتهدی جامع الشرایط بر عهده دارد.
مجتهد به کسی می گویند که توان استنباط احکام الهی را از منابع اصلی دین؛ یعنی قرآن و روایات داراست و مراد از جامع الشرایط مجتهدی است که فراتر از دانش فقه و توان استنباط دارای شرایط زیر باشد:
«اجتهاد مطلق»، «عدالت
مطلق»، و «قدرت مدیریت و استعداد رهبری». یعنی از سویی باید صدر و ساقه ی
اسلام را به طور عمیق و با استدلال و استنباط بشناسد و از سوی دیگر، در
تمام زمینه ها، حدود و ضوابط الهی را رعایت کند و از هیچ یک تخطّی و تخلّف
ننماید و از سوی سوّم، استعداد و توانایی مدیریت و کشورداری و لوازم آن را
دارا باشد.[2] بنابراین کسی می تواند مسوولیت ولایت و مدیریت جامعه ی
اسلامی را بپذیرد و از عهده ی آن برآید که مجتهد مطلق، عادل مطلق و دارای
توان مدیریت و رهبری باشد.
این مطلب ادامه دارد
ادامه این مطلب را در ادامه مطلب دنبال کنید
1311: ولادت در تهران.
1336: فارغ التحصیلى از رشته الکترومکانیک.
1337: اعزام به آمریکا با بورس تحصیلى دانشجویان ممتاز.
1341: اخذ دکتراى الکترومکانیک و فیزیک پلاسما با ممتازترین درجه علمى از کالیفرنیا.
1342: عزیمت به مصر و سپس به لبنان. (1350)
1357: بازگشت به ایران.
1360: شهادت در دهلاویه.
وسط شب که مصطفى براى نماز بیدار مىشد، غاده - همسر شهید- طاقت نمىآورد، مىگفت:
" بس است دیگر،استراحت کن، خسته شدى." و مصطفى جواب مىداد:
اما غاده که خیلى شبها از گریههاى مصطفى بیدار مىشد، کوتاه نمىآمد. مىگفت:"اگر اینها که این قدر از شما مىترسند، بفهمند این طور گریه مىکنید . . .مگر شما چه معصیتی دارید؟ چه گناهى کردهاید؟ خدا همه چیز به شما داده . همین که شب بلند شدید، یک توفیق است." آن وقت گریه مصطفى هق هق مىشد و مىگفت:
" آیا به خاطر این توفیق که خدا داده، او را شکر نکنم؟ " (1)
کمتر پیش مىآمد که شهید چمران همراه همسرش از این ده به آن ده (در لبنان) بروند و شهید چمران وسط راه به خاطر بچهاى که در خاکهاى کنار جاده نشسته و گریه مىکند پیاده نشود. پیاده مىشد، بچه را بغل مىگرفت، صورتش را با دستمال پاک مىکرد و مىبوسیدش. آن وقت تازه اشکهاى خودش سرازیر مىشد. دفعه اول همسرش فکر کرد بچه را مىشناسد، اما شهید چمران گفت:" نه نمىشناسم. مهم این است که این بچه یک شیعه است. این بچه هزار و سیصد سال ظلم را به دوش مىکشد و گریهاش نشانه ظلمى است که بر شیعه على (ع) رفته است."
- عشق را در وجود خودتان بپذیرید. دست عشق را بگیرید. عشقى که مصیبت را به لذت تبدیل مىکند، مرگ را به بقاء و ترس را به شجاعت. (2)
- اگر خداى بزرگ از من سندى بطلبد، قلبم را ارائه خواهم داد و اگر محصول عمرم را بطلبد، اشک را تقدیم خواهم کرد. (3)
"خدایا هنگامى که شیپور جنگ طنین انداز مىشود، قلب من شکفته شده به هیجان در مىآید زیرا جنگ مرد را از نامرد مشخص مىکند، جنگ بهترین محک امتحان براى فدائیان از جان گذشته است، در جنگ همه شعارهاى میان تهى، همه ادعاهاى پوچ، همه خود نمایىها و غرورها و خود خواهیها فرو مىریزد. در جنگ مرد حق ، فرصت دارد که با حربه شهادت بر شیاطین کفر و ظلم بتازد، در جنگ حیات با شرف مبادله مىشود، در جنگ مرد خدا مىتواند با قربان کردن جان خود، ایمان خویش را به خدا و به هدف اثبات کند."
"من چیزى از تو نمىخواهم، من سرباز گمنامم، من درویشى سر و پا برهنهام و هنگامى که چشم از جهان فرو مىبندم، مىخواهم هیچ چیز نداشته باشم، مىخواهم تلاشم فقط به خاطر خدا باشد، مىخواهم از هر شائبه خود خواهى و خود بینى به دور باشم.
مىخواهم بسوزم تا راه را روشن کنم، مىخواهم رسالت بزرگ اسلامى تحقق بپذیرد و این تحقق بزرگ ترین پاداشى است که مرا خوشحال مىکند." (4)
" من از شدت سرور مىسوزم، مىلرزم، شرم زدهام و نمىدانم ترا چگونه شکر کنم، مىخواهم همه چیز خود را بدهم، مىخواهم خود را قربانى کنم، با کمال اخلاص آنچه دارم تقدیم مىکنم. مالى ندارم، ملکى ندارم، درویشم، بىچیزم، فقط قلبى سوزان دارم که آن را تقدیم کردهام و جانم ناچیزتر از آن است که براى تقدیم آن بخواهم منتى بگذارم، جانم که چیزى نیست." (5)
." (6)پى نوشتها:
1. حبیبه جعفریان؛ چمران به روایت همسر شهید، چاپ دوم، ص47.
2. همان، ص40.
3. مصطفى چمران، بینش و نیایش، چاپ ششم، ص73.
4و5. مصطفى چمران، کردستان، چاپ چهارم،1380، صص171و172.
6. مصطفى چمران، بینش و نیایش، چاپ ششم، ص79.