حلقه صالحین پایگاه شهید چمران

حلقه صالحین پایگاه شهید چمران

حلقه صالحین پایگاه شهید چمران

حلقه صالحین پایگاه شهید چمران

حلقه صالحین پایگاه شهید چمران

حلقه شجره طیبه صالحین-- پایگاه شهید چمران - شهرستان چناران

مقام معظم رهبری :
این حلقه های «صالحین»، از کارهاى بسیار خوب و برجسته است و در طریق همین تکمیل بسیج قرار دارد که ان‌شاءالله روز به روز باید آن را کاملتر کرد. کیفیتها باید بالا برود؛ البته کیفیت بر کمیّت ترجیح دارد، لکن کمیّتِ با کیفیت هم داراى اهمیت است؛ یعنى گسترش سطحى و عرضى همراه با عمق‌یابى، هر دو باید مورد توجه قرار بگیرد. امروز دنیاى اسلام محتاج این حرکت بسیجى است.

آدرس جدید سایت : http://www.salehin-chenaran.ir

۲ مطلب با موضوع «شهید دکتر مصطفی چمران» ثبت شده است

چهارشنبه, ۱۱ تیر ۹۳، ۱۲:۰۵

خاطراتی خواندنی از شهید چمران

شهدا همواره و در همه عرصه‌ها الگو و نمونه بوده‌اند، چه در رزم و چه در زندگی. زندگی و سیره شهیدانی همچون دکتر «مصطفی چمران» را که مطالعه می‌کنیم درمی‌یابیم که آنان حتی در برخورد با جوانان چقدر دقیق عمل می‌کردند؛ به‌گونه‌ای که از افرادی عادی، چریک‌هایی می‌ساختند که خواب را برچشم دشمن حرام کنند.

خاطراتی خواندنی از شهید چمران

آنچه در ادامه می‌خوانید روایتی از این بعد از شخصیت شهید چمران است که به بهانه سالگرد شهادت این عارف مجاهد آمده است.

روایت زیر از زبان "سیدعباس حیدر راکوبی" عضو دسته موتورسواران جنگ‌های نامنظم بیان شده، که طی آن نحوه عضویت و پیوستن خود و دوستانش را به این ستاد بازگو کرده است.

نحوه آشنایی با شهید چمران

دکتر چمران یک روز جمعه آمد به پیست موتورسواری گیشا و پرسید که نمی‌ترسید با این سرعت بالا از تپه‌ها پایین می‌آیید؟ گفتیم نه.

گفت می‌توانید در جبهه همین کار را انجام دهید؟ گفتیم بله. گفت آنجا شرایط فرق دارد و زیر آتش دشمن است. چون تجربه‌ای از جنگ نداشتیم گفتیم مسئله‌ای نیست. فکر کردیم جنگ مثل فیلم‌هایی است که دیده بودیم.

ما یک عده موتورسوار بودیم که از همه جای تهران به اطراف شهر می‌رفتیم و موتورسواری می‌کردیم. یک روز آقایی به اسم محسن طالب زاده آمد و گفت که وزیر دفاع آمده. ما شنیده بودیم که دکتر چمران وزیردفاع است و چند سخنرانی‌اش را گوش کرده بودیم. آمد به پیست و ما هم رفتیم به دیدار ایشان. لحن خوبی داشت و به همین دلیل محو کلامش شدیم. تکیه‌کلامش عزیزجان بود. با ما احوالپرسی کرد و از وضعیت موتورسواری پرسید. خیلی خاکی برخورد می‌کرد. انگار نه انگار وزیر دفاع است.

به من گفت: "بچه کجایی؟"

گفتم: "میدان خراسان."

گفت: "من هم بچه سرپولک هستم."

پرسید: "چند وقت است که موتورسواری می‌کنی؟"

گفتم: "پنج، شش ساله."

گفت: "آقای طالب زاده چند موتورسوار را همراه کرده که به جبهه بیایند. اگر شما هم دوست داشتید، بیایید نخست وزیری تا به جبهه اعزام شوید. آنجا نیروهای مخصوص هستند که اگر شما با آن‌ها همراه شوید، پدر عراقی‌ها در می‌آید."

با همین لحن بیان کرد و ادامه داد ما ستاد جنگ‌های نامنظم تأسیس کرده‌ایم و شما خوب است به آن‌ها بپیوندید.

اواخر آبان بود که به جبهه اعزام شدیم. همان اول گفتند که جایی که می‌روید جبهه است و توپ و خمپاره دارد و حلوا خیرات نمی‌کنند. یک قطار را هم همان روزها منفجر کرده بودند.

ما را با اتوبوس و موتورهایمان را به اضافه موتورهای نخست‌وزیری با کامیون به اهواز بردند. اتوبوس هم نیمه‌شب در مسیر چپ کرد و شیشه‌هایش شکست. به اهواز رسیدیم و ما را در یک مدرسه مستقر کردند. بعد فرستادند به اردوگاه درب خزینه برای آموزش‌های لازم.

البته ما آنجا را به پیست موتورسواری تبدیل کردیم، ولی جلویمان را گرفتند و آموزش دادند. دوباره برگشتیم اهواز و موتورسوارها را در ستاد جنگ‌های نامنظم در ساختمان استانداری خوزستان مستقر کردند. یک اتاق متعلق به آقای چمران بود، یک اتاق متعلق به رهبر معظم انقلاب ـ که آن زمان با دکتر چمران به اهواز آمده بودند ـ و یک اتاق هم داده بودند به ما موتورسوارها.

ما شنیده بودیم که دکتر چمران وزیردفاع است و چند سخنرانی‌اش را گوش کرده بودیم. آمد به پیست و ما هم رفتیم به دیدار ایشان. لحن خوبی داشت و به همین دلیل محو کلامش شدیم. تکیه‌کلامش عزیزجان بود.

اولین بار حضرت آقا را آنجا دیدم. یک‌بار با موتور از پله‌های ساختمان بالا می‌آمدم که خوردم زمین. حضرت آقا خندیدند و گفتند چرا با موتور از پله‌ها بالا می‌آیی که اینطوری بشوی؟ خیلی خاکی با ما رفتار می‌کردند.

یک‌بار که بنی صدر با آن بِلِیزِرش آمده بود استانداری جلوی ماشینش تک‌چرخ زدم و مسافتی را رفتم. حضرت آقا جلوی در استانداری ایستاده بودند. من را که دیدند خندیدند و گفتند: "من را هم سوار موتورت می‌کنی؟"

سر نترسی داشتند، خیلی‌ها جرأت نمی‌کردند سوار موتور امثال ما بشوند، ولی آقا خودشان خواستند سوار شوند. خیلی خاکی بودند. لباس نظامی به تن داشتند و مثل بسیجی‌ها بودند.


این مطلب را در ادامه مطلب دنبال کنید

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۱ تیر ۹۳ ، ۱۲:۰۵
فاوا - پایگاه شهید چمران
چهارشنبه, ۱۱ تیر ۹۳، ۱۱:۲۶

دکتر مصطفی چمران

1311: ولادت در تهران.

1336: فارغ التحصیلى از رشته الکترومکانیک.

1337: اعزام به آمریکا با بورس تحصیلى دانشجویان ممتاز.

1341: اخذ دکتراى الکترومکانیک و فیزیک پلاسما با ممتازترین درجه علمى از کالیفرنیا.

1342: عزیمت ‏به مصر و سپس به لبنان. (1350)

1357: بازگشت ‏به ایران.

1360: شهادت در دهلاویه.

عبادت دکتر چمران

وسط شب که مصطفى براى نماز بیدار مى‏شد، غاده - همسر شهید-  طاقت نمى‏آورد، مى‏گفت:

" بس است دیگر،استراحت کن، خسته شدى‏." و مصطفى جواب مى‏داد:

" تاجر اگر از سرمایه‏اش خرج کند، بالاخره ورشکست مى‏شود. باید سود در بیاورد که زندگى‏اش بگذرد. ما اگر قرار باشد نماز شب نخوانیم، ورشکست مى‏شویم‏."

اما غاده که خیلى شب‏ها از گریه‏هاى مصطفى بیدار مى‏شد، کوتاه نمى‏آمد. مى‏گفت:"اگر این‏ها که این قدر از شما مى‏ترسند، بفهمند این طور گریه مى‏کنید . . .مگر شما چه معصیتی دارید؟ چه گناهى کرده‏اید؟ خدا همه چیز به شما داده . همین که شب بلند شدید، یک توفیق است‏." آن وقت گریه مصطفى هق هق مى‏شد و مى‏گفت:

" آیا به خاطر این توفیق که خدا داده، او را شکر نکنم؟ " (1)

کمتر پیش مى‏آمد که شهید چمران همراه همسرش از این ده به آن ده (در لبنان) بروند و شهید چمران وسط راه به خاطر بچه‏اى که در خاکهاى کنار جاده نشسته و گریه مى‏کند پیاده نشود. پیاده مى‏شد، بچه را بغل مى‏گرفت، صورتش را با دستمال پاک مى‏کرد و مى‏بوسیدش. آن وقت تازه اشک‏هاى خودش سرازیر مى‏شد. دفعه اول همسرش فکر کرد بچه را مى‏شناسد، اما شهید چمران گفت:" نه نمى‏شناسم. مهم این است که این بچه یک شیعه است. این بچه هزار و سیصد سال ظلم را به دوش مى‏کشد و گریه‏اش نشانه ظلمى است که بر شیعه على (ع) رفته است."

از لا به‏لاى دست نوشته‏ها

- عشق را در وجود خودتان بپذیرید. دست عشق را بگیرید. عشقى که مصیبت را به لذت تبدیل مى‏کند، مرگ را به بقاء و ترس را به شجاعت. (2)

- اگر خداى بزرگ از من سندى بطلبد، قلبم را ارائه خواهم داد و اگر محصول عمرم را بطلبد، اشک را تقدیم خواهم کرد. (3)

گوشه ای از نیایش‏هاى شهید

"خدایا هنگامى که شیپور جنگ طنین‏ انداز مى‏شود، قلب من شکفته شده به هیجان در مى‏آید زیرا جنگ مرد را از نامرد مشخص مى‏کند، جنگ بهترین محک امتحان براى فدائیان از جان گذشته است، در جنگ همه شعارهاى میان تهى، همه ادعاهاى پوچ، همه خود نمایى‏ها و غرورها و خود خواهیها  فرو مى‏ریزد. در جنگ مرد حق ، فرصت دارد که با حربه شهادت بر شیاطین کفر و ظلم بتازد، در جنگ حیات با شرف مبادله مى‏شود، در جنگ مرد خدا مى‏تواند با قربان کردن جان خود، ایمان خویش را به خدا و به هدف اثبات کند."

"من چیزى از تو نمى‏خواهم، من سرباز گمنامم، من درویشى سر و پا برهنه‏ام و هنگامى که چشم از جهان فرو مى‏بندم، مى‏خواهم هیچ چیز نداشته باشم، مى‏خواهم تلاشم فقط به خاطر خدا باشد، مى‏خواهم از هر شائبه خود خواهى و خود بینى به دور باشم.

مى‏خواهم بسوزم تا راه را روشن کنم، مى‏خواهم رسالت‏ بزرگ اسلامى تحقق بپذیرد و این تحقق بزرگ‏ ترین پاداشى است که مرا خوشحال مى‏کند." (4)

" من از شدت سرور مى‏سوزم، مى‏لرزم، شرم زده‏ام و نمى‏دانم ترا چگونه شکر کنم، مى‏خواهم همه چیز خود را بدهم، مى‏خواهم خود را قربانى کنم، با کمال اخلاص آنچه دارم تقدیم مى‏کنم. مالى ندارم، ملکى ندارم، درویشم، بى‏چیزم، فقط قلبى سوزان دارم که آن را تقدیم کرده‏ام و جانم ناچیزتر از آن است که براى تقدیم آن بخواهم منتى بگذارم، جانم که چیزى نیست." (5)

" اگر همه عالم را علیه من آتش کنى و آسمانى از عذاب بر سرم بریزى و زیر کوه‏هاى غم و درد مرا شکنجه کنى، حتى آخ نمى‏گویم، کوچکترین گله‏اى نکنم، کمترین ناراحتى به خود راه ندهم  فقط به شرط آن که ذکر خود را و یاد خود را و زیبایى خود را از من نگیرى به شرط آن که بدانم این بلا از محبوب به من رسیده است تا احساس لذت کنم

." (6)پى ‏نوشت‏ها:

1. حبیبه جعفریان؛ چمران به روایت همسر شهید، چاپ دوم، ص‏47.

2. همان، ص‏40.

3. مصطفى چمران، بینش و نیایش، چاپ ششم، ص‏73.

4و5. مصطفى چمران، کردستان، چاپ چهارم،1380، صص‏171و172.

6. مصطفى چمران، بینش و نیایش، چاپ ششم، ص‏79.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۱ تیر ۹۳ ، ۱۱:۲۶
فاوا - پایگاه شهید چمران